لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

وقتی دکل می زنیم

ما یه دکل تو دانشگاه داشتیم که دانشگاه تصمیم گرفت بعد از تقریبا ۲۰ سال مارو بندازه بیرون ، در واقع بیرون بیرون هم نه ، یه  جای  دیگه تو خود دانشگاه رو پیشنهاد کرد البته فقط برای ۵ سال !!

  

 خوب جای اولی که پیشنهاد کردن تو پارکینگ بود شمال دانشگاه ، آخر ژانویه اپن هاس (open house) بود ، محترمانه بود ولی هیچ کس قبول نمیکرد دکل اونجا باشه، نه که خطرناکه ها نه !!! فقط زیادی زشته ... خوب آخه  حتی اگه ساخته هم می شد باور کن کسی نمیفهمید که اونجاست ...

جای بعدی رو دانشگاه پیشنهاد کرد ، جنوب غربی ، نزدیک بیمارستان کودکان .. یه خورده زیادی نزدیک بیمارستان بود و تو مسیر هلیکوپتر امداد، خوب مجبور شدیم ارتفاع رو از ۴۰متر به ۲۵ متر تغییر بدیم با این همه وقتی برای حفاری رفتن دیدن که زمین آلوده است و نمیشه توش کار کرد و هزینه تمیز کردنشم خیلی زیاده که البته دانشگاه تقبل می کرد ...

گزینه بعدی سقف خوابگاه بود ، همه کارها انجام شد، تمام طراحی عوض شد، نقشه های ساختمونی بازدید شد، وقتی که طرح برای تصویب به دانشگاه داده شد ،کمیته بررسی  گفت، خیلی زشته عمرا اگه بزاریم نصب کنین  این شد که ما برگشتیم به زمین آلوده که قرار شد ما تمیز کنیم و دانشگاه پولشو بده ...

همه چی آماده بود برای روشن کردن سایت ، فقط به اندازه یکی ۲ روز وقت لازم بود که سایت قدیمی خاموش بشه و این روشن ، که مادر هایی  که تو مهدکودک اون نزدیک بودن شروع کردن به اعتراض کردن ، از سرطان  بگیر تا اینکه بچه های ما قشر اسیب پذیرن  و کنار دکل بودن براشون خیلی خطر داره ... اعتراضها به جاهای باریک داشت میکشید که  قرار شد اپن هاوس از طرف دانشگاه گذاشته بشه و ما هم حضور داشته باشیم که جواب سوال بدیم ... خوب اپن هاوس هایی که ما برگزار میکنیم، معمولا به صورت ایستاده است ، تابلو ها اطراف اتاق گذاشته میشه و مردم میان میبینن ، سوال داشتن میپرسن بعد هم میرن بیرون، وقتی حالت سمیناری و پرسش و پاسخ میشه ، دیگه زیاد جلو مردمو نمیشه گرفت ، باید پیه هر حرفی رو به تنت بمالی ... متاسفانه دانشگاه تصمیم گرفت به دلیل جو فرهنگی !! جلسه پرسش و پاسخ داشته باشه ، کی باید جواب تکنیکال میداد ، من

اون روز من از ظهر درگیر بودم ، با رییس بخش سایت یابی ، مشغول تمرین کردن ، هی به روشهای مختلف  ارایه میکردیم ببینیم کدوم بهتره ، آخرش قرار شد من ارایه بدم که سوال کردن جواب بدم، یه بار دیگه تمام اینها تو دانشگاه هم تکرار شد تا ساعت ۷ شب که جلسه اصلی شروع میشد،

همه اومدن نشستن ، اون خانومی هم که امضا جمع کرده بود جلو همه، اومدن دونه دونه حرف زدن ، بعد اون خانومه اومد عکس از بچه هاش نشون داد که با حالت معصومانه دارن دکل رو نگاه میکنن ...

نوبت من شد ، توضیح دادم بعد قرار شد سوال بپرسن، همه نشستیم جلو ، یه میکروفن هم دادن ، د بیا 

اولین سوال این بود شما با این دکل بچه خودتون رو تو این مهدکودک نگه میداشتین؟ خوب طبیعتا همه گفتن بله ، بعد آقاهه گفت خوب برای شما راحته ولی من نمیتونم بچمو اینجا نگه دارم !!!  ا خوب پس چرا میپرسی ، منتظری ما بگیم نه نه معلومه که بچه رو اینجا نمیزاریم خلاصه،  هی پرسیدن ، هی پرسیدن آخرش اون خانومه گفت من یه سوال دارم از شما ، گفتم بفرمائید:

گفت: تحصیلات شما چیه ، گفتم این و این ، میگه آهان پس پژوهشگر نیستی نه؟

میگم نخیر ، میگه خوب من راحت نیستم یه مهندس بهم بگه که این سایت امنه در حالی که پژوهشگرا زیاد مطمئن نیستن که  خوبه یا نه .... من قیافم اینجوری بود: انگار که مثلا خودشون خیلی بارشونه آخه، پررووووو

میگم نخیر من پژوهسگر نیستم ولی مثل شما از نتایج تحقیقات اونا استفاده میکنم ، میزارم اونا تحقیق کنن ، من غیر پژوهشگر استفاده کنم ... گفت حالا گفته باشم ....

اینجا که رسید بقیه سعی کردن جمع کنن جلسه رو ، شروع کردن جواب دادن به بقیه سوالا ...

جلسه تا ساعت ۹:۳۰ طول کشید، ولی دانشگاه سر حرف خودش موند،  دکل ما همونجا موند ، و تقریبا ۱.۵ ماه بعد از اون جلسه سایت روشن شد

هنوز اطلاعی از تعداد بچه های کباب شده در دست نیست ...


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد