لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

۲۴ دسامبر ۲۰۱۵

۵ سال پیش ساعت ۶ بعد از ظهر  من وارد کانادا شدم ، اولین روز زندگی جدید ، روز کریسمس

  فرودگاه امام ، مامانم و بابام که گذاشتمشون ... دور شدم از همه دور ...


آخرین لحظه سارا برام اس ام اس زد که برات ایه الکرسی خوندم 


فرانکفورت ... چه فرودگاه بزرگی، انقد قدم زدم اونجا که یه بار اشتباهی از بیرون سر در آوردم مجبور شدم باز از سکیوریتی رد بشم

آقای ایرانی گیت کانادا که پاسپورتمو چک کرد و بهم خوش آمد گفت ...

یه خورده گیج میزدم ، اینکه چه جوریه، اینجا کجاست ، من کجام ، البته بعد از ۲۴ ساعت پرواز فک کنم یه خورده حق داشتم ،


یادمه ، اولین چیزی که نظرمو جالب کرد این بود که یه لاین جدا برای ماشین هایی بود که گردش به چپ داشتن ، با چراغ جدا، بعد من فک میکردم که چقد زور باید میزدم راه بگیرم ، یاد دوستم بودم که میگفت مریم پاترول رو برمیداریم میریم تو شکم ماشینا راه میگیریم


سرد بود ، سرد ، ۲۴- درجه ، الان عادت کردم، اون موقع این رقما زیادی غیر عادی بود ،  اون وقت که هنوز کار نداشتم پیاده میرفتم بیرون، هنوز  یه بلوک دور نشده ، بدو بدو ، یخ زده  بر میگشتم ...


کارتن کارتن وسایلم که مامان برام از ایران فرستاد ... ظرف ، لباس ، حتی  پیاز داغ خشک شده


ساختیم از اول، خشت خشت ، همه چیو ... بعضی وقتا سخت بود ، بعضی وقتا از ته دل به خنگ بازیمون خندیدیم ، خوب بود / هست ، خدایا شکرت 


.... We are in for the game

نظرات 1 + ارسال نظر
Ella پنج‌شنبه 10 دی 1394 ساعت 07:15 http://oceanic.blogsky.com

امیدوارم یه روزی برسه که 50 سال از اون روزا گذشته باشه و همچنان حس خوبت موندگار باشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد