امروز نیل هم lay off شد ... بعد از یاو و جیمز ...
صبح تو جلسه نشسته بودم که دیدم ساندرا و فرانچسکو بدو بدو اومدن سراغم که نیل کو ؟؟؟ منم با خیال راحت گفتم پشت میزش فک کنم ، صبح اینجا بود، حالا ساعت ۹:۳۰ صبحه ... میگن نهههه ما اسکات رو دیدیم که با نیل که جعبه وسایلش دستشه داره میره بیرون ...
اخ بد بود ... دوییدم دنبال فلوری ، بدو بیرون دنبال ماشینش ولی رفته بود، رفتیم دم میزش دیدیم کارت و لپتاپ و تلفن و همه چیرو گذشته و رفته ...
فلوری گریه اش در اومده بود، میلرزید ، طفلی همش میترسه بعدی نوبت خودش باشه ...
اسکات که اومد همه رو دعوت کرد به جلسه ، توضیح داد ، سعی کرد آروم کنه همه رو که این به نظر میاد موج اخر باشه ، حداقل برای امسال ... درن میگه ، مثل راه رفتن تو بغداد میمونه ، هر لحظه ممکنه یه تک تیرانداز بزنتت...
صبح به صبح یه سنجابه از تو جنگل روبرو میدوه میاد رو فنس ها دنبال صبحونه میگرده ،
به درخت آلبالو حیاط که میرسه، میره لای شاخه ها ، دستشو دراز میکنه ، با دست میکشه شاخه رو پایین با یه دست یه آلبالو میکنه ، میاد بیرون دور تا دورشو تند تند میخوره، هستشو میندازه ، دوباره میره تو درخت . یکی دیگه ... ۲ تا میخوره ، میدوه میره
امروز یه مهمونم داشت دو تائی مشغول بودن
بعد اینا که میرن ، گنجشکا میان ، نوک میزنن آروم آروم میکنن میخورن از آلبالو ها ...
خلاصه که از این درخته هیچی آلبالو سهم ما نشود که نشود...