لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

خونه مادر بزرگه

امروز رفتیم خونه کوچه زمرد ...   
  چقدرخراب شده بود ، اصلا وارد حیاط که شدم دلم گرفت ،

حوض قدیمی که توش پر ماهی قرمز بود ، خالی خالی بود، پر از برگ خشک ... خودمو میدیدم که با عمه داریم حوض رو تمیز میکنیم، میگه ماهی هارو با دست نگیریا ، منم میگم بلدم ببین آروم میگیرمشون ...

بوته های گل رز خشک شدن ، گل یخ ته حیاط دیگه نیست ... یه عکس دارم من از یک سالگی ، تو بغل عمه کوچیکه وسط گل رزها لب حوض...

پله های حیاط دیگه برق نمیزد ، مثل اون وقتا که روز اول عید یک ساعت بعد سال تحویل همه جمع میشدن اینجا...

بدتر از همه ، وقتی رفتیم تو، دیگه مامان بزرگی نبود که بگه ، مریم خانوم، مریم جان خوش اومدی... اتاقها خالی بودن ، تاریک ، انگار همه خاطرات کودکی من تو این خونه ، تو دل اتاقهای تاریک جا مونده بود ... هیچ کس نبود ، نه عمه ها ، نه مامان بزرگ ، نه حتی گربه ها ...


دلتنگ خوشی و شادی اون خونه شدم تو روز اول فروردین ...

نظرات 1 + ارسال نظر
marzi دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 00:36 http://rozegaremarzi.blogsky.com

آخیییی
واقعا خاطرات کودکی زیباترین بخش زندگیه

موافقم ، دقیقا ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد