لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

۲۹ آگوست ۲۰۱۶

اگه نی نی زنده بود، این هفته باید دنیا میومد محض خود آزاری نوشتم کلا،  یادم نره ...

۱۸ آگوست ۲۰۱۶

امروز نیل هم lay off شد ... بعد از یاو و جیمز ...

صبح تو جلسه نشسته بودم که دیدم ساندرا و فرانچسکو بدو بدو اومدن سراغم که نیل کو ؟؟؟ منم با خیال راحت گفتم پشت میزش فک کنم ، صبح اینجا بود، حالا ساعت ۹:۳۰  صبحه ... میگن نهههه ما اسکات رو دیدیم که با نیل که جعبه وسایلش دستشه داره میره بیرون ...

اخ بد بود ... دوییدم دنبال فلوری ، بدو بیرون دنبال ماشینش ولی رفته بود، رفتیم دم میزش دیدیم کارت و لپتاپ و تلفن و همه چیرو گذشته و رفته ...

فلوری گریه اش در اومده بود، میلرزید ، طفلی همش میترسه بعدی نوبت خودش باشه ...

اسکات که اومد همه رو دعوت کرد به جلسه ، توضیح داد ، سعی کرد آروم کنه همه رو که این به نظر میاد موج اخر باشه ، حداقل برای امسال ... درن میگه ، مثل راه رفتن تو بغداد میمونه ، هر لحظه ممکنه یه تک تیرانداز بزنتت...

صبح به صبح یه سنجابه از تو جنگل روبرو میدوه میاد رو فنس ها دنبال صبحونه میگرده ،

به درخت آلبالو حیاط که میرسه، میره لای شاخه ها ، دستشو دراز میکنه ، با دست میکشه شاخه رو پایین با یه دست یه آلبالو میکنه ، میاد بیرون دور تا دورشو تند تند میخوره، هستشو میندازه ، دوباره میره تو درخت . یکی دیگه ... ۲ تا میخوره ، میدوه میره

امروز یه مهمونم داشت دو تائی مشغول بودن 

بعد اینا که میرن ، گنجشکا میان ، نوک میزنن آروم آروم میکنن میخورن از آلبالو ها ...

خلاصه که از این درخته هیچی آلبالو سهم ما نشود که نشود...

۳۰ خرداد ۱۳۹۵

هفت سال پیش ، امروز بود که ما ، ما شدیم    ادامه مطلب ...

تنازع بقا ...

بعد از جلسه بلند شدم از پشت کامپیوتر یه قدمی بزنم ، اومدم دم پنجره دیدم تو باغچه کوچولو دم در ، ۲ تا کلاغ رو نرده نشستن و یه خرگوش داره اینور اونور میدوه ، سعی میکنه کلاغارو دور کنه ، با تعجب نگاه میکردم که این خرگوشه واسه این کلاغا خیلی بزرگه ، چرا اومدن سراغ این ...

 خرگوشه مثل بید میلرزید ، قلبش همچین میزد ، من گفتم الان سکته میکنه... بعد اخ ، یه خرگوش کوچولو قد یه مشت  از زیر یه بوته اومد بیرون... کلاغا دنبال این بودن ، اونم مامانش بود ...

Darren رو صدا کردم، بیا بریم کلاغ پرونی ، ۲ تایی بدو بدو اومدیم بیرون مگه میرفتن کلاغا ... آخرش با سنگ پروندیمشون... خرگوشه یه کوچولو آروم شد ... یه ذره نگاش کردیم اونم مارو نگاه کرد، احتمالا داشته فک میکرده خوب حالا ، کلاغ بدتره یا آدم ؟؟؟

حالا هی میرم دم پنجره ببینم کلاغا برگشتن یا نه باز برم کلاغ پرونی ... فعلا که نیستن