۲۸ نوامبر ، Black Friday ، قرار گذاشته بودم که اگه برف خیلی نبود ماشین ببرم و بعدش ظهر برم مرکز خرید و از اونور بیام خونه کار کنم که عصری زود برسم به جشن ، مثلا حدود ۶:۳۰
صبح برفی نمی اومد، با اینکه هی میگفتن که قراره خیلی برف بیاد ، منم ماشین رو برداشتم خوشحال که اخ جون به همه کارام میرسم ظهر تا داشتم میرفتم طرف شینوک ، هوا سرد بود خیلی... ۳۴- ، ولی انقد ترافیک بود برای پارکینگ که مجبور شدم ماشینو اون طرف خیابون پارک کنم، ولی Hat's off to my coat ، انقد حال داد کلاهشو کشیدم سرم انگار نه انگار ، گرم گرم واسه خودم پیاده رفتم ...
بعد این همه دردسر، اون تو شلوغ شلوغ ، هیچی هم به درد بخور نداشت ، همه چی ۱۰% - ۲۰% تخفیف بیشتر نداشتن ... من فقط یه ژاکت خریدم سوغاتی ...
وقت برگشتن خونه برف کم کم شروع شده بود ، نشستم به کار کردن تا ساعت ۴ ، ۵ قرار بود برم آرایشگاه... ۴ دیدم برف خیلی زیاده ، گفتم برم پارو کنم، شاید تا اون موقع تموم بشه برم، نشون به اون نشون که من ۴۵ دقیقه از اینور پارو کردم ، از اونور برف جمع می شد، آخرش بیخیال شدم، گفتم برم بعدا فردا پارو میکنم ...
انقدر سخت بود این راه ۱۰ دقیقه ای، ماشینا لیز میخوردن، نمیرفتن ، گیر کرده بودن... فقط تنها چیزی که دعا میکردم این بود که تو سر بالائی به چراغ قرمز گیر نکنم ... رفتم موهامو صاف کردم برگشتم ، ۲۰ سانت برف رو ماشین بود ...
رسیدم خونه فقط خدارو شکر می کردم که رسیدم ، هرچی زنگ می زدم تاکسی هیچ کس جواب نمیداد آخرش گفتم دیگه نمیرسم بیخیال ، زنگ زدم که من نمیام نمیتونم تا داون تاون رانندگی کنم ، تاکسی هم هیچ گیر نمیاد ، شماها خوش بگذره بهتون
بعد یادم افتاد فرانچسکو ممکنه هنوز نرفته باشه زنگ زدم بهش گفت ما تا یه ۱۵ من دیگه راه میوفتیم، میایم تورو هم بر میداریم ، بعد میریم ...
۱۵ دقیقه؟؟؟؟ من هنوز هیچ کار نکردم که .... بدو بدو بدو .... سر ۱۵ دقیقه آماده بودم ...
۷:۲۵ رسیدیم اونجا ، ۷:۳۰ ثبت نام بسته میشد
ولی کلی خوش گذشت ، خیلی خوب بود، کلی خندیدیم ، عکس مسخره گرفتیم ، ساعت ۱ با مگان برگشتم خونه ... بعد حالا که من تاکسی نمی خوام ، شهر پر از تاکسی
فرداش دقیقا ۱ ساعت پارو کردم همه جا رو تا تمیز شد...