از صبح به هرکی میرسم میگم ۲۰ شدم ۲۰ شدم
تا صبح داشتم خواب میدیدم امتحان ورودی نور دارم، همون راهروها ، کلاسمونم همونجا بود، مثل سال دوم، از راه پله های این طرف اومدم پایین ، همش فک میکردم من که دارم اینجا درس میخونم چرا باز ازم میخوان امتحان بگیرن آخه
صبح ساعت ۸:۱۵ اونجا بودم، همینجوری صف وایساده بودن تا یکی بیاد بفرسته تو، ۸:۳۰ خانومه اومد همرو به صف کرد، من تقریبا اوایل صاف بودم ، جلوتر از من از یه خانومه هی سوال میکرد، کجا کار میکنی ، همسرت کجاست، من خودمو برای سخنرانی آماده کرده بودم، بعد نوبت من که رسید گفت ویکند چیکار کردی، گفتم هاکی نگاه کردیم و به به خوش گذشت همین تموم شد، گفت برو برو، بشین برای امتحان، رفتیم نشستیم تا همه اومدن، بعد انقد راحت بود، یه دور از روش هم خوندم تازه شد ۱۵ دقیقه ، بعد که صحیح کرد صدا کرد بیرون گفت ۲۰ شدم ۲۰ شدم
حالا رفت که نامه اش تا ۱-۲ ماه دیگه بیاد.... آخیش که تموم شد
۲۷ آپریل ۲۰۱۵ - ساعت ۸:۳۰ صبح
مریم از ته دل،
*عیدت مبارک*
به منم سر بزن
عید شما هم مبارک
سلام و ادب .از وبلاگتون خیلی خوشم اومده.همین مطلب امشب بود که فهمیدم چقدر خوب می نویسین.می تونم ازتون خواهش کنم برین وبلاگمو ببینین و نظرتون رو بهم بگین ممنونم :-)20 شدنتون رو هم تبریک می گم:ـ))
ممنونم ، حتما