پتو رو پهن کرده بودم نصفش رو تخت زیر آفتاب
اومدم دیدم کشیده رو زمین ، دراز کشیده میگه بیا آفتاب بگیریم
نیم ساعت انگار که لب دریا باشیم زیر آفتاب دراز کشیدیم کلی خوش گذشت
من فقط ناراحتم ، غصه دارم ...
نه خوابم می اید نه گشنمه ام ...
یکی باشه آدم فقط حرف بزنه غرهاش تموم شه ...
بعدا نوشت
رفتیم یه کافی شاپ که بو می داد ، بوی دستمال خیس که گردگیری کردی یه جا گذاشتی یه عالمه وقت مونده قهوه و همه چی رو گذاشتیم در رفتیم، چجوری اون آدما اونجا نشسته بودن ...
امروز داشتیم گیتار تمرین می کردیم ، داشتم میگفتم که نگا اینجا که تو نوشتی "آوا شد ۱۳۸۲" من دارم سال ۱۳۹۳ میزنم ، بعد گفتم برای منم نوشتی ، که آوا شد سال ۱۳۹۲ ... میگه اره بعدا ۱۰ سال بعد که خواستی به یکی یاد بدی میگی ببین مامان اینو ۱۰ سال پیش زده...
آوا شد ۳۱ شهریور ۱۳۹۳ ...