غازها دارن میرن ، رفتنشون قشنگه ، یه عالمه هفت تو آسمون که به سمت جنوب پرواز میکنن... همه هم با هم راه میوفتن :))
ولی دم غرب که میشه دل تنگ میشه آدم، انگار که داره جنگ میشه ، مثل این فیلما که همه دارن از شهر در میرن...
دیشب مراسم هالووین بود، فکر نمیکردم خیلی سراغ خونه ما بیان ، چون ما این تهیم و یه تیکه فاصله هست
ولی ... سخت در اشتباه بودم ، همه شوکلاتا رفت :)))
این فنقلیا خیلی نازن، اکثرا هم لباس نینجا پوشیده بودن ، بعد از این پله ها که پایین میرفتن، من همش میگفتم الان قل میخورن با سر میوفتن زمین، عزیزممم خیلی قلمبه بودن...
در رو برا یکیشون باز کردم ، منتظر یه چیز کوچولو بودم، بعد دیدم نه این خیلی بزرگتره، سرمو گرفتم بالا، دیدم یه پسر ۱۳-۱۴ ساله با یه ماسک ترسناک با پیراهن خونی... سکته رو زدم تا شکلات برداشت و رفت....
سی دی جایزه با شوکلاتاشو دادم به یه دختر کوچولو که گربه شده بود، داشت شکلات ورمی داشت بهش گفتم، یه دقیقه صبر کن، یه چیزی برات بیارم، طفلک دستش رفته بود شکلات برداره دستشو پس کشید، گفتم نه، اونو بردار، الان یه چیز دیگه برات میارم، وقتی انداختم تو کیسه اش انقد ذوق کرد، از پله ها دویید پایین که مامان این بهم یه چیز گنده داد :)))
خوشحالم :) هم با مامان حرف زدم ، هم تقریبا کلی چیزارو تحویل دادم بعد از کلاس هفته بعد میتونم با خیال راحت برسم به تمیز کاری planet و ANR و باقی کارای مونده ، هنوز ۲ ماه تا آخر سال وقت هست ...
امروز سر ناهار بحث بود سر مملکت پارسی و تاریخ و اینکه پرشیا کلا خیلی بزرگ بوده و شامل بخش وسیعی از آسیا و اروپا می شده، خلاصه بحث داغ بود که آقای D (شرک) رفت سراغ زنتیک و اینکه حتی ممکنه زنتیک خیلی از ما مربوط به گنکیز کان باشه ... کلی فکر کردم تا فهمیدم منظورش چنگیز خان است ... قیافه من :|
آدم دلش میخواد همه چی رو نگه داره لحظه به لحظه ...