لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

شنبه ۲۵ جولای ۲۰۱۵

رفتیم پیک نیک ،بعد از ۵ سال ...  اونم تو صاعقه  

 

نگاه کردیم دیدیم وضع هوا بد نیست ، حتی داشت آفتاب می شد تقریبا ، گفتیم حدود ساعت ۲-۱:۳۰ راه بیفتیم که بارون تا ۳:۳۰ - ۳ تموم میشه ، ما رسیده باشیم ...

تو جاده که داشتیم می رفتیم، یه ابر سیاه معلوم بود از دور، گفتیم اونجا حتما بارونه ، بعدش درست میشه ... از نزدیکای ابره بارون نم نم شروع شد ، اول گذاشتیم رو  تایمر برف پاک کن رو ، بعد یواش یواش تایمر کوتاه و کوتاه شد، رسیدیم به ابر سیاهه انگار شلنگ گرفته باشن رو ماشین ، برف پاک کن رو دور خیلی تند کار میکرد، بازم ما هیچ جا رو نمیدیدیم ، تنها چیزی که بود یه کامیون جلوی ما بود ، من هی فکر میکردم سبقت بگیریم بریم ازش رد شیم، بعد دیدم تنها چیزی که معلوم بود چراغهای کامیونه بود که جاده رو معلوم میکرد، خوب شد سبقت نگرفتیما ... مثل این کارتونا رعد و برق میزد، بعد صاعقه بود که میخورد به زمین، از کنارمون، جلو ، عقب ... ترسناک،... تا حالا اینجوری زیر صاعقه گیر نکرده بودم ... تا یه ۱۵ دقیقه وضع همین بود تا از زیر ابره رد شدیم ... اوففف ، یه نفس راحت ... بعد گفتیم خوب بارون تموم شد دیگه ، میریم الان وسایلمونو پهن میکنیم ...  نشون به این نشون که تا خود ساعت ۴  بارونی میومداااا ...

۲-۳ جا پیچیدیم از جاده بیرون دنبال این علامتها که میز پیک نیک نشون میدن ، بعد همشون باید از یه جا چادر اجاره میکردی .. رفتیم یه جا که نسبتا بهتر بود ، دیدم تابلو زده که اینجا روباه دیده شده که نزدیک مردم اومده سراغ مواد خوراکی ، از درست کردن مواد بو دار خودداری کنید هات داگ و بلال که بی بو نمیشه که آخه ...

رفتیم یه جای دیگه نیمکتش بالای یه تپه کوچولو بود ورودی جنگل ، بعد علامت خرس که از اینجا میگذره... بعد همسری میگه چیزی نیست،هات داگ میندازیم جلوش تا میخوره ما میدویم طرف ماشین 

آخرش رفتیم کنار همون دریاچه که همیشه میریم کوه نوردی ...همه  چیز رو گذاشتیم رو نیمکت آماده ، بعد باربی  کیو ... بعد خوب پنجره اش کو؟؟؟ ای بابا همه چی داشتیم ولی چجوری کباب کنیم، بی پنجره که نمیشه که ... خوب شد آخرین لحظه من یه چندتا خیار شور گذاشتم تو یه ظرف فلزی ، چون هیچی دیگه پیدا نکردم ... بعد همون فقط مارو نجات داد، برش گردوندیم رو آتیش و هات داگ هارو گذاشتیم روش و به به چقدر خوب شد ...

با این همه دردسر حیف بود اگه مجبور بودیم برگردیم، بعدشم دور دریاچه قدم زدیم و اطرافو به مامانم نشون دادیم ...

ته تهش برگشتنی بستنی "انبه و پرتقال" هم اختتامیه خوبی بود ...


نظرات 3 + ارسال نظر
Ella یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 11:43 http://oceanic.blogsky.com

ایشالا همیشه به سفر و خوشی

ممنونم

parzhin پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 10:42

همش خوب بوده مخصوصا گردش دور دریاچه

جای شما کلی خالی

مهندس جنین سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 16:28 http://jenin.blogsky.com

امیدوام همیشه خوش‌حال باشین :-)

ممنونم شما هم همینطور

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد