لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

شرکت ما

امروز ساعت ۳ سخت مشغول کار بودم که دیدم دیرکتورمون وایساده پشت سرم میگه بیا بریم بستنی بگیریم،

گفتم جانم؟؟ میگه پاشو دیگه بیا بریم بستنی بخریم اونور خیابون ،گفتم باشه، بزار کتمو بردارم ... دیدم دونه دونه رفته سراغ همه ، همه شرکتو جمع کرد دنبال خودش از همه گروها ، یه جمع ده پونزده نفری شدیم ، را افتادیم پیاده تا اون ور رفتیم سراغ بستنی ... رسیدیم اونجا دیدم مغازه بسته است تا ساعت ۴،  از ۴ تا ۹ باز میشه

طفلکی کلی تو ذوقش خورد ناراحت شد آخرش گفت چه جوری جبران کنم ، قرار شد همه بریم تو BP نوشیدنی بخوریم بعد برگردیم، ساعت ۳.۵ همه بدو بدو رفتیم تا BP یه نوشیدنی خوردیم بعد بدو بدو برگشتیم نشستیم سر کارمون


خوش گذشت ، تنوع بود برای عصر جمعه مرسی دیرکتور عزیز 

چرا آخه... چرا

چرا از بین این همه ملیت ، اونائی که پاسپورت دزدی دستشونه باید ایرانی باشن

بعد چرا میگن کار تروریستی بوده، کار اینا شاید بوده ...


بعد من دلم میسوزه ، گریه ام در میاد وقتی فک میکنم این ۲تا با چه خوشحالی سوار هواپیما شدن احتمالا که همه چی تمومه و میتونیم زندگی جدیدی شروع کنیم ...


بعد اخ الان مامانش داره چیکار میکنه ...

زود زود...

دقیقا اخرین ظرفو که شستم همسری رسید  خیلی دقیق ، خیلی ثانیه ای ...


  ادامه مطلب ...

تنهائی

فقط تنهائی چلوکباب نخورده بودم که اونم این دفعه انجام شد 

فقط من موندم این خانوما تو رستوران چرا انقد منو نگاه میکردن ؟؟؟ یه دفعه که برگشتم دیدم کاملا دستشونو زدن زیر چونشون منو نگاه میکنن...

هوا سرده خیلی... خدایا مردم بی خانمان رو حفظ کن ...

خواب دیدم

خواب دیدم رفتیم مشهد وایساده بودم رو یه بلندی و از دور داشتم سلام می کردم  ... قشنگ بود حتی اگه این همه دور باشی ...


نمی دونم چه اصراری بود که همه رو تو یه عکس جا بدم، هی می گفتم نه، گنبد و سقاخونه و این حیاط و اون یکی با هم تو یه عکس...