لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

مثل این فیلما


غازها دارن میرن ، رفتنشون قشنگه ، یه عالمه هفت تو آسمون که به سمت جنوب پرواز میکنن... همه هم با هم راه میوفتن :))

ولی دم غرب که میشه دل تنگ میشه آدم، انگار که داره جنگ میشه ، مثل این فیلما که همه دارن از شهر در میرن...

هالووین


دیشب مراسم هالووین بود، فکر نمیکردم خیلی سراغ خونه ما بیان ، چون ما این تهیم و یه تیکه فاصله هست

ولی ... سخت در اشتباه بودم ، همه شوکلاتا رفت  :)))

این فنقلیا خیلی نازن، اکثرا هم لباس نینجا پوشیده بودن ، بعد از این پله ها که پایین میرفتن، من همش میگفتم الان قل میخورن با سر میوفتن زمین، عزیزممم خیلی قلمبه بودن...

در رو برا یکیشون باز کردم ، منتظر یه چیز کوچولو بودم، بعد دیدم نه این خیلی بزرگتره، سرمو گرفتم بالا، دیدم یه پسر ۱۳-۱۴ ساله با یه ماسک ترسناک با پیراهن خونی... سکته رو زدم تا شکلات برداشت و رفت....

سی دی جایزه با شوکلاتاشو دادم به یه دختر کوچولو که گربه شده بود، داشت شکلات ورمی داشت بهش گفتم، یه دقیقه صبر کن، یه چیزی برات بیارم، طفلک دستش رفته بود شکلات برداره دستشو پس کشید، گفتم نه، اونو بردار، الان یه چیز دیگه برات میارم، وقتی انداختم تو کیسه اش انقد ذوق کرد، از پله ها دویید پایین که مامان این بهم یه چیز گنده داد :)))



مامانم :)

یک ساعت با مامانم حرف زدم، کلی اینجور وقتا خوبه، با اینکه کم پیش میاد ، با اینکه وقتی حرف میزنم هرچی هست و نیست میگم :)) طفلی گیر میکنه بعضی وقتا :)))


خوشحالم :) هم با مامان حرف زدم ، هم تقریبا کلی چیزارو تحویل دادم بعد از کلاس هفته بعد میتونم با خیال راحت برسم به تمیز کاری planet و ANR و باقی کارای مونده ، هنوز ۲ ماه تا آخر سال وقت هست ...

زبان فارسی

خوب این زبان شیرین پارسی هم بعضی وقتا جالب انگیز میشه .

امروز سر ناهار بحث بود سر مملکت پارسی و تاریخ و اینکه پرشیا کلا خیلی بزرگ بوده و شامل بخش وسیعی از آسیا و اروپا می شده، خلاصه بحث داغ بود که آقای D (شرک) رفت سراغ زنتیک و اینکه حتی ممکنه زنتیک خیلی از ما مربوط به گنکیز کان باشه ... کلی فکر کردم تا فهمیدم منظورش چنگیز خان است ... قیافه من :|

فقط حیف که برگاشون صدا نمیده وقتی روشون راه میری

یکشنبه آرومی بود ، به اش خوردن گذشت. هوا خنک بود عصری، این شد که اش رو برداشتیم و رفتیم تو حیاط به خوردن، چسبید خیلی ، بعدشم هات داگ گذاشتیم رو باربیکیو و با نون رو آتیش کلی خوب بود، تا tims چایی خوردیم بعد رفتیم تو پارک قدم زدیم. اینجا انقدر قشنگه پاییز، آسمونه محشر ... رنگای زیبا و پررنگ.

آدم دلش میخواد همه چی رو نگه داره لحظه به لحظه ...