لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند
لاله های وحشی

لاله های وحشی

هر آنچه روزگار میگذراند

هالووین


دیشب مراسم هالووین بود، فکر نمیکردم خیلی سراغ خونه ما بیان ، چون ما این تهیم و یه تیکه فاصله هست

ولی ... سخت در اشتباه بودم ، همه شوکلاتا رفت  :)))

این فنقلیا خیلی نازن، اکثرا هم لباس نینجا پوشیده بودن ، بعد از این پله ها که پایین میرفتن، من همش میگفتم الان قل میخورن با سر میوفتن زمین، عزیزممم خیلی قلمبه بودن...

در رو برا یکیشون باز کردم ، منتظر یه چیز کوچولو بودم، بعد دیدم نه این خیلی بزرگتره، سرمو گرفتم بالا، دیدم یه پسر ۱۳-۱۴ ساله با یه ماسک ترسناک با پیراهن خونی... سکته رو زدم تا شکلات برداشت و رفت....

سی دی جایزه با شوکلاتاشو دادم به یه دختر کوچولو که گربه شده بود، داشت شکلات ورمی داشت بهش گفتم، یه دقیقه صبر کن، یه چیزی برات بیارم، طفلک دستش رفته بود شکلات برداره دستشو پس کشید، گفتم نه، اونو بردار، الان یه چیز دیگه برات میارم، وقتی انداختم تو کیسه اش انقد ذوق کرد، از پله ها دویید پایین که مامان این بهم یه چیز گنده داد :)))



همین جوری ...


خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می‌کنی‌؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…

رها کنی‌، برود، از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها کنی‌، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که‌… نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

# نجمه زارعی

خاطرات تهران محال یادم بره ...

خاطره نوشتن یه جورائی سخته ، انگاری که با نوشتنش مزه خوبش بره...

سر کلاس داشتم ف.ب. نگاه میکردم (کلا یا چرت زدم یا تو ف.ب. گشتم واسه خودم D: ) از صفحه هزار و یک محل برای دیدن در تهران ، رسیدم به هتل اوسون تو درکه ، کلی یاد اون روز کوهنوردی افتادم ...

رفته بودیم درکه عکس هم قرار بود بگیریم ، تا بالا هتل اوسون رفتیم، اگه اشتباه نکنم اونجا نشستم نیمرو خوردیم، هممم یا اون یه دفعه دیگه بود :)) بعد موقع برگشتن، همسری رفت پایین ، من یه ذره بالاتر بودم رو تپه، داشتم دنبال یه راه ساده میگشتم که بیام پایین که دیدم برگشت منو دید، دستشو انداخت دورم منو گذشت پایین :))) کلی هنوز که یادش میوفتم خندم میگیره :))


مامانم :)

یک ساعت با مامانم حرف زدم، کلی اینجور وقتا خوبه، با اینکه کم پیش میاد ، با اینکه وقتی حرف میزنم هرچی هست و نیست میگم :)) طفلی گیر میکنه بعضی وقتا :)))


خوشحالم :) هم با مامان حرف زدم ، هم تقریبا کلی چیزارو تحویل دادم بعد از کلاس هفته بعد میتونم با خیال راحت برسم به تمیز کاری planet و ANR و باقی کارای مونده ، هنوز ۲ ماه تا آخر سال وقت هست ...

هورااااااا

انقد که انرژی دادم  و بهش فکر کردم که بالاخره دیشب زنگ زدن که برم ایفونمو بگیرم ،

حالا خیلی هم فرق نمیکنه ایفون ، ایفونه دیگه :)) ولی کلا ذوق داره نو ، یه شلوار جدید هم میخواد ، این شلوارش کوتاه میشه دیگه :) به قول همسری اینو میزاریم برا تابستونش اگه خواست شلوار کوتاه پاش کنه :))

به جای ۸۰ دلار ماهی میشه ۱۵ دلار ، که خوب خیلی خوبه...