-
اریک
سهشنبه 27 آبان 1393 14:56
اریک داره از خانومش جدا میشه ... اولش یه شک اطلاعاتی بود ، یواش یواش دارم سعی میکنم جاش بندازم برای خودم ولی کلا موفقیت آمیز نیست قضیه ... اریک میگه خودش از مارچ فهمیده که خانومش بهش وفادار نبوده ولی ظاهرا قضیه از قبلتر بوده... بعد من تمام مدت صحنه های تولدی که رفتیم خونشون ، مهمونی که خانومش به عنوان سورپرایز پارتی...
-
تهران ، تهران من
جمعه 23 آبان 1393 14:13
از صبح که خبر فوت مرتضی پاشائی رو شنیدم ، وقت نکرده بودم هیچی ازش گوش کنم ، الان دیدم فیس بوک پر از آهنگاشه ، یکی دوتاشو گوش کردم ... جائی که مردم جلوی بیمارستان میخونن ... کاش قبل مرگش اینکارو کرده بودن دیدم چقدر دورم از تهران، دیگه هیچی اونجوری نیست که همه چیشو بدونم، تهران من ... خاطره ها موندن، اونائی که آزار...
-
۷ نوامبر ۲۰۱۴
جمعه 16 آبان 1393 15:52
-
۲۲ اکتبر ۲۰۱۴
پنجشنبه 1 آبان 1393 15:22
-
گذشته ها
یکشنبه 27 مهر 1393 22:05
بعضی وقتها رادیو آهنگای قدیمی میزاره، اون روز این آهنگ رو گذشته بود منو یاد اون شب سرد دسامبر میندازه که اومدم , وقتی اینو داشت پخش میکرد، ما گوشه مموریال درایو بودیم، داشتیم مپیچیدیم رو پل به طرف داون تاون ، پل برای کریسمس چراغونی کرده بودن ، قشنگ بود ولی من کلا گیج بودم ، خیلی چیزی نمی فهمیدم چه خبره ... ۲۴ ساعت...
-
وقتی ...
جمعه 18 مهر 1393 15:34
وقتی از صبح هرکی تو شرکت می بینتت، تولدتو تبریک میگه ... وقتی درن، کلی میگرده تا اون شیرینی فروشی ایرانیه که همیشه کیک می خریم رو پیدا کنه ... وقتی درک پا میشه میاد و تو تولد بازی شرکت می کنه... وقتی اریک بدو بدو ، میره بادکنک و ریسه میخره ... وقتی مامان جون پای وایبر، تولدتو تبریک میگه ... کلا آدم خوشحال میشه این همه...
-
هممم
دوشنبه 14 مهر 1393 15:34
-
خرگوشک ما
پنجشنبه 3 مهر 1393 15:00
ما یه خرگوش کوچولو پیدا کردیم، در واقع اون مارو پیدا کرده از زیر در حیاط میاد تو واسه خودش راحت میشینه ، چمن میخوره یه گشتی میزنه استراحت میکنه بعد باز میره ، هیچ هم نمیترسه وقتی میریم تو حیاط اول نگاه میکنه اگه داشتیم نزدیک میشدیم در میره وگرنه سر جاش سفت میشینه
-
۱۵ آگوست ۲۰۱۴
جمعه 24 مرداد 1393 14:25
-
مامان داشتن
شنبه 18 مرداد 1393 22:51
مامان داشتن خوبه خوبترش اینه که از صبح تا شب مامانت پیشت باشه ، سالی ۱۰ - ۲۰ روزم بهتر از هیچیه بالاخره وسط تابستون تگرگ میاد ، انقدر زیاد بود که گوشه خیابون مثل برف جمع شده بود، انگار که برف اومده
-
از مزایای مسافرت
چهارشنبه 15 مرداد 1393 12:14
وقتی اسم خیابون از "Oswego" به "Oskol go home" تبدیل میشه خوب ما ماشین رو پارک کردیم، سعی هم کردیم که اسم خیابون یادمون بمونه ولی بعد از ۶ ساعت پیادروی و از اونجائی که گیج تر از خودمون، خودمونیم فقط ، تهش دنبال یه خیابونی میگشتیم که شبیه Oskol go home باشه، کلی هم بعدش خندیدیم که فک کن که تو این...
-
آخه چرااا؟؟؟
جمعه 3 مرداد 1393 21:31
این پسرک هندی که جدید اومده یا کلا نمیفهمه یا نمیخواد بفهمه یا ریسک پذیریش صفره یا اصلا گوش نمی ده که چی داری براش توضیح میدی ... البته یه حالت دیگه اینکه من انقدر بد توضیح میدم که کلا باید از اول نشونش بدم ، خودم قدم به قدم انجام بدم تا بفهمه خوب آخه بابا جان امتحان کن بعد کلتو کج کن منو نگا کن همینجوری پ.ن: در...
-
خوشحالم
چهارشنبه 1 مرداد 1393 09:46
خوشحالم خدا جونم مرسی سر صبحی بهترین خبری بود که می شد بخونم محیای عزیزم
-
۸۰ تا !!!!
پنجشنبه 12 تیر 1393 12:46
۸۰ نفر تا اینجا برای اون کار منیجری اپلای کردن... بعد عمرا اگه منو قبول کنن ، حتی به اریک هم امیدی نیست ، معلوم نیست کی رییس میشه
-
شنبه
شنبه 7 تیر 1393 14:07
نشستم تو آشپزخونه همینطوری که دارم ماهی و سیب زمینی و آووکادو میخورم، ابرارو نگا میکنم ... انگاری که لشگر دشمن داره نزدیک میشه ، از طرف کوه ها میان، سر دستشون یه ابر سفیده قلمبه است ولی بقیه پشت سریهاش آبین، احتمالا برای اینه که ابر جلویی هنوز نور خورشید داره ولی باقی نه ... تقریبا رسیدن بالا سر خونه ما، باد هم...
-
از کرامات تکنولوژی
جمعه 23 خرداد 1393 21:36
از کرامات تکنولوژی همین بس که نیم ساعت تلفنو می گیری جلو تلویزیون تا همه افتتاحیه رو ببینن
-
کار کردن ما
دوشنبه 5 خرداد 1393 13:24
کار کردن ما جدیدا اینجوری شده: یکی میگه همه برین اون طرف، می خوایم این کارو بکنیم، همه میرن اون طرفی، گایدلاین درست میشه ، همه هیجان زده در موردش حرف میزنن، بعد یه ذره که جلو میره، به مشکل میخوریم، چون نمیدونم چه جوری باید انجام بشه همه فقط دوییدیم بعد یکی میگه، نه نه اون اشتباه بود، همه بریم این طرف، بعد باز همه بدو...
-
بهار
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 09:55
اینجا هم بهار رسید ، البته که با اینکه همه کلی منتظر بهار بودن ولی با هر بارونی همه نگران سیل نگاه رودخونه میکنن ... پارسال بدجور سیل همه رو اذیت کرد ، تا همین الان هنوز تعمیرات تو خیلی جاها ادامه داره ... بهار به حیاط ما هم رسید
-
برف
دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 10:10
اینجا برف میاد ... اینجا الان ۸ ماه که داره برف میاد اینجا لاله هام که تازه داشتن در میومدن رفتن زیر ۲۰ سانت برف اینجا درخت حیاط بیچاره باز سفید شد.... هی هی ... اشکال نداره همچنان ببار ... خوب برفم قشنگه ...
-
خدایا
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1393 12:10
-
دکترها ...
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 15:18
از گیجی این دکترها ... هر چند برا من بد نشد ، همش تو این فکر بودم که چه جوری برگردم اصلا باورم نمی شد که جور شد به این راحتی ، یعنی راحتی راحتی که نه ولی بهتر از اومدن با اتوبوس و ماشین کرایه کردن بود... همسری یه آزمایش خون داد برای چک آپ بعدم ما رفتیم که یه هفته بعد من برگردم، ۲ هفته بعد همسری... حالا من هرچی نگاه...
-
خواب دیدم
شنبه 23 فروردین 1393 21:19
-
برای آقای محترم فود کورت
جمعه 22 فروردین 1393 21:35
آخه برادر من پدر من ، برا چی دستتو میزنی زیر چونت بر بر نگا میکنی خوب نگا میکنی بکن، با این فاصله از اینور میز به اونور آخه چرا انقد تابلو آخه ....
-
شرکت ما
جمعه 15 فروردین 1393 21:47
امروز ساعت ۳ سخت مشغول کار بودم که دیدم دیرکتورمون وایساده پشت سرم میگه بیا بریم بستنی بگیریم، گفتم جانم؟؟ میگه پاشو دیگه بیا بریم بستنی بخریم اونور خیابون ،گفتم باشه، بزار کتمو بردارم ... دیدم دونه دونه رفته سراغ همه ، همه شرکتو جمع کرد دنبال خودش از همه گروها ، یه جمع ده پونزده نفری شدیم ، را افتادیم پیاده تا اون ور...
-
سال نو مبارک
جمعه 1 فروردین 1393 08:49
هورااااااا ، عید مبارک
-
چرا آخه... چرا
سهشنبه 20 اسفند 1392 15:05
چرا از بین این همه ملیت ، اونائی که پاسپورت دزدی دستشونه باید ایرانی باشن بعد چرا میگن کار تروریستی بوده، کار اینا شاید بوده ... بعد من دلم میسوزه ، گریه ام در میاد وقتی فک میکنم این ۲تا با چه خوشحالی سوار هواپیما شدن احتمالا که همه چی تمومه و میتونیم زندگی جدیدی شروع کنیم ... بعد اخ الان مامانش داره چیکار میکنه ...
-
زود زود...
دوشنبه 12 اسفند 1392 19:09
دقیقا اخرین ظرفو که شستم همسری رسید خیلی دقیق ، خیلی ثانیه ای ... سوپ جو، معرکه بود مجبور شدم نصف جو هارو در بیارم تقریبا سفت شده بود مثل حلیم تقصیر من نبود، همه جا نوشته یک پیمونه جو با ٤-٥ پیمونه اب مرغ ، تازه من پیمونم سر خالی بود، اب مرغم بیشتر بود اماا همچین باد کرد و لعاب انداخت که نگو که بگو بعد ولی با آب و شیر...
-
تنهائی
شنبه 10 اسفند 1392 21:35
فقط تنهائی چلوکباب نخورده بودم که اونم این دفعه انجام شد فقط من موندم این خانوما تو رستوران چرا انقد منو نگاه میکردن ؟؟؟ یه دفعه که برگشتم دیدم کاملا دستشونو زدن زیر چونشون منو نگاه میکنن... هوا سرده خیلی... خدایا مردم بی خانمان رو حفظ کن ...
-
تفاهم داریم آیا ؟؟
دوشنبه 28 بهمن 1392 14:39
با همسری صحبت میکردیم، آخرش به این نتیجه رسیدیم که خیلی تفاهم داریم، - من جیپ دوست دارم اون آئودی - من لپ تآپ دل می پسندم اون وایو - من کفش کت دوست دارم اون کفش معمولی کلا من خیلی تاف دوست دارم اون خیلی لاگجری تفاهم داریم دیگه ...
-
خواب دیدم
پنجشنبه 3 بهمن 1392 14:52
خواب دیدم رفتیم مشهد وایساده بودم رو یه بلندی و از دور داشتم سلام می کردم ... قشنگ بود حتی اگه این همه دور باشی ... نمی دونم چه اصراری بود که همه رو تو یه عکس جا بدم، هی می گفتم نه، گنبد و سقاخونه و این حیاط و اون یکی با هم تو یه عکس...